جدول جو
جدول جو

معنی نام برآمدن - جستجوی لغت در جدول جو

نام برآمدن
(طَ لَ / لِ بَ تَ)
کنایه از نامدار شدن و شهرت گرفتن نام. (از آنندراج). شهره شدن. شهرت یافتن. علم شدن. مشهور و سرشناس گشتن.
- نام برآمدن بر آفاق، شهرۀ جهان گشتن. مشهور گیتی شدن. در همه عالم شهرت یافتن:
چون آفتاب از نظر گرم عمرهاست
صائب بر آمده ست بر آفاق نام ما.
صائب.
- نام برآمدن به صفتی یا کاری، بدان کار و صفت مشهور و انگشت نما شدن:
بسی نماند که پنجاه روزه عاقل را
به پنج روزه به دیوانگی برآید نام.
؟
- نام به ننگ برآمدن، به ننگ شهره شدن. بدنام شدن. ننگین نام شدن:
مرا سرنهان گر شود زیر سنگ
از آن به که نامم برآید به ننگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نام برآمدن
مشهورشدن سرشناس گشتن، یانام برآمدن بصفتی (کاری)، درآن صفت (کار) مشهورشدن، یانام برآمدن برآفاق (جهان) شهره جهان شدن: چون آفتاب از نظر گرم عمرهاست صائب برآمدست برآفاق نام ما. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاد برآمدن
تصویر زاد برآمدن
زاد برآمدن، پیر شدن، سال خورده شدن، پیر بودن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ مَ رَ / رِ دَ)
از چیزی حاصل شدن مراد. بمراد و آرزو رسیدن. نایل آمدن به آرزو. (از آنندراج). حاصل شدن آرزو. (مجموعۀ مترادفات ص 120). حاصل شدن مراد:
اگر ننگ باشد و گرنام من
بگویم برآید مگر کام من.
فردوسی.
ندانست کس در جهان نام اوی
بگیتی برآمد همه کام اوی.
فردوسی.
دل دادم و کام برنیامد
کام از لب یار برنیامد.
خاقانی.
گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیر
ور جهان بر من سرآید نیم جانی گو مباش.
سعدی.
به کام دل نفسی با تو التماس من است
بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام.
سعدی.
گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان
بلا بگردد و کام هزار ساله برآید.
حافظ.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد بجانان یا جان ز تن برآید.
حافظ.
نفس برآمد و کام از تو برنمی آید
فغان که بخت من از خواب درنمی آید.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کنایه از در غضب شدن. (برهان) (انجمن آرا) (از غیاث) (از رشیدی). خشم گرفتن. (آنندراج). غضبناک شدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ کَ دَ)
پشیمانی. مجازاً بسیار پشیمان شدن. (فرهنگ نظام). کنایه از غایت پشیمان شدن. (آنندراج) :
غزال اگر بتو میداشت لاف یکسانی
برآمده ست کنون شاخش از پشیمانی.
سعید اشرف (از آنندراج و فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
انجام یافتن کار. سر و سامان گرفتن امور. جریان یافتن کار به میل و رضای شخص:
کنون آن همی مر ترا بایدا
که بی تو مرا کار برنایدا.
دقیقی.
همی تا برآید به تدبیر کار
مدارای دشمن به از کارزار.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ رَ / رِ کَ دَ)
نام درکردن. نام برآوردن. شهرت یافتن. علم و سرشناس شدن
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ کَ دَ)
مشهور شدن. (از ناظم الاطباء). نامدار شدن. شهرت گرفتن. (از آنندراج) :
هرکه در مهتری گذارد گام
زین دو نام آوری برآرد نام.
نظامی.
خالت به سیه روزی ما نام برآورد
در صبح فرورفت و سر از شام برآورد.
واله (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
کنایه از مردن. قطع شدن نفس:
نفس برآمد و کام از توبرنمی آید
فغان که بخت من از خواب درنمی آید.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 160)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ رَ / رِ شُ دَ)
بیان کردن نام کسی. (ناظم الاطباء). یاد کردن. ذکر کردن اسم:
بیاورد برزین می سرخ فام
نخستین ز شاه جهان برد نام.
فردوسی.
ز گرشاسب اثرط نبردید نام
همان از نریمان با کام و نام.
فردوسی.
وندر فکند باز به زندان گرانشان
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان.
منوچهری.
فاضل ترین ملوک گذشته گروهی اندک... و آن گروه دو تن را نام برده اند. (تاریخ بیهقی). اینهااند محتشم ترین بندگان خداوند که بنده نام برد. (تاریخ بیهقی ص 394).
کوه اگر حلم ترا نام برد بی تعظیم
ابر اگر دست ترا یاد کند بی تبجیل.
انوری.
واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.
مولوی.
دوستان شهر او را برشمرد
بعد از آن شهر دگر را نام برد.
مولوی.
من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم
در حضرت سلطان که برد نام گدایی.
سعدی.
درویش را که نام برد پیش پادشاه ؟
هیهات از افتقار من و احتشام دوست.
سعدی.
نه شرط است وقتی که روزی خورند
که نام خداوند روزی برند؟
سعدی.
منم آن سحربیان کز مدد طبع سلیم
نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم.
عرفی (از آنندراج).
به هرکه هرچه دهی نام آن مبر صائب
که چیز خود طلبیدن کم از گدایی نیست.
صائب.
به یاد روی خسرو جام خوردی
ولی فرهاد را هم نام بردی.
وصال.
- نام بردن از کسی، او را یاد کردن. به یاد او بودن.
، آواز کردن. به نام خواندن. (ناظم الاطباء) ، صورت برداشتن. (یادداشت مؤلف). سیاهه برداری. سیاهه گرفتن:
دبیر پرستندۀ شهریار...
گزیت و خراج آنچه بد نام برد
به سه روز نامه به موبد سپرد.
فردوسی.
همان جامه و تخت و اسب و ستام
ز پوشیدنیها که بردند نام.
فردوسی.
- نام بردن از...، نام ستردن. از شهرت افکندن. فراموش و محو ساختن. مدروس و متروک ساختن:
قدرت از گردون گردان برده قدر
رایت از خورشید تابان برده نام.
انوری
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار برآمدن
تصویر کار برآمدن
انجام یافتن امر سامان گرفتن امور: (همی تا بر آید بتدبیر کار مدار ای دشمن به از کارزار) (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام برکردن
تصویر نام برکردن
شهرت یافتن سرشناس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مشهورشدن معروف گشتن: هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری بر آرد نام. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام بردن
تصویر نام بردن
یاد کردن، ذکر کردن اسم
فرهنگ لغت هوشیار